به نقل از بیتوته : یک عده را باید نگه داشت، نباید رها کرد به امانِ خدا
تا ببینی قسمتت هستند یا نه!
گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش که ببیند آدم چه میکند،
تا کجا پیش میرود…
سر به سرِ آدم میگذارد
دور میکند
قایم میکند پشتش و میگوید : باد برد …!
تا ببیند چقدر دنبالش میروی
چقدر پی اش را میگیری
که داشته باشی اش
که نگذاری بی هوا برود …
هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت !
خودِ قسمت هم گاهی
امیدش به آدم هاست ..
و زیرِ لب میگوید : چه بر سرِ بودنِ هم میآورید …
حواس پرتی ها
و رها کردن هایمان را
گردنِ قسمت نیندازیم …!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!
بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند…!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق…
و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست!